زغیک

پیشنهاد کاربران

شیرو هی به خر زد و گفت بگذارم به سیاه روزگاری خودم پسر کربلایی خداد تو مگر کار و زندگانی نداری آخر عباسجان به لبخندی چرکین و� موذیانه دندان های کرم جویده خود را بیرون ریخت و لحن دیگر کرد حرف هایت کاری بودند به دلم نشست میدانی سم را واجنباند چه حور بگویم درست می گویی حرف حق حق است دیگر خودم هم درمانده ام درمانده ام که چرا بعضی کارها را می کنم و چرا بعضی حرف ها را می زنم راستش را بخواهی بعضی وقتها به خود می آیم و فکر می کنم به یک جور کار و کردارهایی عادت کرده ام خو گرفته ام به خودم که نگاه می کنم یاد کژدم می افتم شیرو خاموش و بی جواب مانده بود و دست به هوای ماه درویش گام بر می داشت� عباسجان گفت برایم بگو شیرو برایم بگو بلکه سرم بیشتر واجنبد هر چند پیش خودم خیال می کنم کار من از این حرف ها گذشته دیگر به این خلق و خوی خودم عادت کرده ام شده ام مثل زغیک پای گوسفند ها یک تکه شده ام و دیگر محال است عوض بشوم می دانی چه می خواهم بگویم . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

کلیدر
جلد ششم
محمود دولت آبادی

زمین به معنای پهن و مدفوع حیوان، بدبو، متعفن، گندیده
نمونه:چیزیکه درخود دارد زیر می شود، تنها مگر مهر از ماندن نکنید. ( کلیدر جلد ۴ص۱۲۸۱
محمدجعفرنقوی ( حکیم زاده )
زغیک یا ذغیک؛ در گویش خراسانی
زگیگ؛ در گویش مردمان سبزوار
معنای پِهِن یا فضله چارپایان را می دهد. محمود دولت آبادی در جلد پنجم کلیدر صفحه ۱۳۲۵ از این کلمه استفاده کرده: زغیک گوسفندان

بپرس