hungry

/ˈhəŋɡri//ˈhʌŋɡri/

معنی: مشتاق، حریص، گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور
معانی دیگر: آرزومند، خواهان، (نادر) گرسنگی آور، (خاک) نابارور، بایر، غیرحاصلخیز، بی قوت، کم زور، (در ترکیب) - خواه، ناشتا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: hungrier, hungriest
مشتقات: hungrily (adv.), hungriness (n.)
(1) تعریف: feeling a need or desire for food.
متضاد: full, sated, surfeited

- He hadn't eaten all day and was hungry when he got home from work.
[ترجمه ملیکا] او تمام روز چیزی نخورده بود و وقتی از کار به خانه میرفت گرسنه بود
|
[ترجمه عرفان هاشمی] او تمام روز را هیچ غذایی را نخورده بود و در هنگام برگشت از محل کار خود به خانه خیلی گرسنه بود
|
[ترجمه گوگل] او تمام روز را چیزی نخورده بود و وقتی از سر کار به خانه برگشت گرسنه بود
[ترجمه ترگمان] او تمام روز را خورده بود و وقتی از کار به خانه برمی گشت، گرسنه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I wasn't hungry for breakfast this morning, so I skipped it.
[ترجمه گوگل] امروز صبح برای صبحانه گرسنه نبودم، بنابراین آن را حذف کردم
[ترجمه ترگمان] امروز صبح برای صبحانه گرسنه نبودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: showing or being caused by hunger.

- We heard the baby's hungry crying, but the mother was nowhere to be seen.
[ترجمه Bahar :)] ما صدای کودکی را شنیدیم که از گرسنگی گریه میکرد، ولی مادرش تا جایی که میشد دید نبود
|
[ترجمه V] ما صدای بچه ای را که از گرسنگی گریه می کرد شنیدیم ولی مادر او هیچ جا دیده نمی شد
|
[ترجمه 💔Atena💔] - صدای گریه گرسنه کودک را شنیدیم ، اما مادر هیچ کجا دیده نمی شد.
|
[ترجمه Melika] ما صدای یک بچه را شنیدیم اما مادر اورا ندیدیم که به بچه اش غذا بدهد
|
[ترجمه mobina] ما صدای گریه ی یک کودک گرسنه را شنیدیم اما مادرش را ندیدیم که به بچش غذا دهد
|
[ترجمه Raya] ما صدای گریه کودکی گرسنه را شنیدیم، اما مادرش جایی دیده نمی شد
|
[ترجمه گوگل] صدای گریه گرسنه نوزاد را شنیدیم، اما مادر دیده نشد
[ترجمه ترگمان] صدای گریه بچه را شنیدیم، اما مادر جایی نبود که دیده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having a strong desire or craving.
مشابه: avid, greedy, voracious

- She'd never left her small town and was now hungry for new experiences.
[ترجمه گوگل] او هرگز شهر کوچک خود را ترک نکرده بود و اکنون تشنه تجربه های جدید بود
[ترجمه ترگمان] او هرگز شهر کوچک او را ترک نکرده بود و اکنون به خاطر تجربیات جدید گرسنه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Even after he'd achieved success as an actor, he was still hungry for praise and admiration.
[ترجمه گوگل] حتی پس از اینکه او به عنوان یک بازیگر به موفقیت دست یافت، همچنان تشنه ستایش و تحسین بود
[ترجمه ترگمان] حتی پس از اینکه او به عنوان یک بازیگر به موفقیت دست یافت، او هنوز تشنه تمجید و تحسین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were all hungry to start working on this new project.
[ترجمه Raya] ما همه تشنه ( مشتاق ) شروع کار روی این پروژه جدید بودیم.
|
[ترجمه گوگل] همه ما تشنه شروع کار روی این پروژه جدید بودیم
[ترجمه ترگمان] ما گرسنه بودیم و شروع به کار در این پروژه جدید کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: having or characterized by a shortage of food.

- These were hungry times during and after the war.
[ترجمه گوگل] این دوران گرسنگی در طول جنگ و پس از آن بود
[ترجمه ترگمان] اینها زمان های گرسنگی در طول و پس از جنگ بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: lacking in nutrients; not fertile; barren.

- The hungry soil no longer produced crops.
[ترجمه گوگل] خاک گرسنه دیگر محصولی تولید نمی کرد
[ترجمه ترگمان] زمین گرسنه دیگر محصول تولید نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hungry children vacantly staring out of the window
کودکان گرسنه که با حالت منگ از پنجره به خارج خیره شده بودند

2. hungry for news
تشنه ی خبر

3. a hungry look
نگاه پر ولع

4. a hungry man would do anything
آدم گرسنه از هیچ کاری رویگردان نیست.

5. a hungry soil
خاک بی قوت

6. the hungry child looked longingly at the food in the shop
کودک گرسنه با حسرت به خوراک های مغازه نگاه می کرد.

7. the hungry child was looking at me with piercing eyes
طفل گرسنه با چشمان نافذ به من نگاه می کرد.

8. the hungry soldiers gorged themselves on the food
سربازان گرسنه با ولع غذاها را بلعیدند.

9. go hungry
1- گرسنگی کشیدن 2- خوراک نخوردن،ناشتا ماندن

10. food for hungry children in africa
خوراک برای کودکان گرسنه در افریقا

11. he goes hungry until noon
او تا ظهر ناشتا می ماند.

12. he is hungry for affection
او تشنه ی محبت است.

13. he was hungry and stole bread out of desperation
او گرسنه بود و از زور ناچاری نان دزدید.

14. she is hungry for praise
دلش تعریف می خواهد.

15. the three hungry men drooled at the sight of food
با دیدن خوراک آب از لب و لوچه ی سه مرد گرسنه جاری شد.

16. both tired and hungry
هم خسته و هم گرسنه

17. i am not hungry
گرسنه نیستم.

18. the cartoon showed hungry children demanding milk from the president
کاریکاتور بچه های گرسنه ای را نشان می داد که از رئیس جمهور شیر می خواستند.

19. when he is hungry he becomes very crabby
گرسنه که هست خیلی بدخلقی می کند.

20. a camel can go hungry for several days
شتر می تواند چندین روز بی غذا بماند.

21. i bleed for those hungry children
دلم به حال آن کودکان گرسنه می سوزد.

22. the savage of a hungry tiger
درندگی پلنگ گرسنه

23. we were tired and hungry and they gave us shelter
ما خسته و گرسنه بودیم و آنها به ما پناه دادند.

24. the haunting memory of a hungry child's innocent eyes
خاطره ی مکرر چشمان معصوم کودک گرسنه

25. the poignant spectacle of a hungry child
صحنه ی رقت انگیز یک کودک گرسنه

26. a foolhardy man who challenged two hungry lions and was eaten
آدم بی کله ای که یک نفره به جنگ دو شیر گرسنه رفت و خورده شد.

27. one cannot learn if one is hungry and everything
آدم گرسنه و غیره نمی تواند چیز یاد بگیرد.

28. the food was delicious and the hungry kids stowed away as much as they could
خوراک دلپذیر بود و بچه های گرسنه تا می توانستند خوردند.

29. I can't concentrate when I'm hungry.
[ترجمه گوگل]وقتی گرسنه هستم نمی توانم تمرکز کنم
[ترجمه ترگمان]وقتی گرسنه هستم نمی تونم تمرکز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The hungry rat ravened down the poison bait.
[ترجمه زهره حاجیان] موش گرسنه به سمت طعمه سمی یورش برد
|
[ترجمه گوگل]موش گرسنه طعمه سمی را به دام انداخت
[ترجمه ترگمان]موش گرسنه به طعمه سم حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful

حریص (صفت)
avaricious, eager, avid, fierce, greedy, voracious, hungry, esurient, sharp-set, perfervid, self-covetous

گرسنه (صفت)
hungry, esurient, sharp-set

دچار گرسنگی (صفت)
hungry

حاکی از گرسنگی (صفت)
hungry

گرسنگی اور (صفت)
hungry

تخصصی

[زمین شناسی] (الف) سنگ درون گیر یا کمربند سنگی فاقد کانی های کانساری و یا نشانه های زمین شناسی مبنی بر وجود چنین کانه هایی و یا نمونه ای که حاوی کانه بسیار کم عیار است. متضاد likely (ب) خاک نابارور و غیر حاصلخیز یا خاکی با حاصلخیزی ناچیز.

انگلیسی به انگلیسی

• needing to eat, feeling a desire to eat; longing, yearning
when you are hungry, you want food because you have not eaten for a time, and you have an uncomfortable feeling in your stomach.
if people go hungry, they suffer from hunger because there is no food for them to eat.
if you are hungry for something, you want it very much.

پیشنهاد کاربران

یعنی عجله کردن یکی دیگر از معنای این کلمه است
گرسنه
مثال: I'm hungry. Let's have lunch.
گرسنه هستم. بیایید ناهار بخوریم.
سلام این واژه انگلیسی به معنای گرسنگی هستش
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : hunger
✅️ اسم ( noun ) : hunger
✅️ صفت ( adjective ) : hungry
✅️ قید ( adverb ) : hungrily
That child was crying from hunger
آن کودک از گرسنگی گریه میکرد
اگرچه معنی hungry معطوف به گرسنگی هست اما گاهی اوقات و با توجه به متن میتونه معنی تشنه بودن هم داشته باشه . مثل hungry for care and affection یعنی تشنه محبت و توجه بودن
گُرُسنیدن = گرسنه شدن
گرسناندن = گرسنه کردن.
صفت hungry به معنای گرسنه
صفت hungry به معنای احساس نیاز به خوردن غذا است. هرگاه برای مدتی غذا نخورید احساس گرسنگی به فرد دست می دهد. مثلا:
by four o'clock i was really hungry ( ساعت 4 من خیلی گرسنه بودم. )
...
[مشاهده متن کامل]

وقتی صفت hungry به همراه حرف تعریف the می آید به معنای افراد گرسنه یا قحطی زده است.
صفت hungry در ساختار ( hungry ( for something در حالت استعاری معنای تشنه قدرت بودن می دهد که انگلیسی ها از اصطلاح گرسنه قدرت بودن ( !!! ) استفاده می کنند. مثلا:
both parties are hungry for power ( هر دو حزب تشنه قدرت هستند. )
منبع: سایت بیاموز

Starving
مشتاق
hugry for music
مشتاق به موسیقی
He is very hungry like a bear او مثل یک خرس گرسنه بود
عطش
گرسنه شدن
به معنی گرسنه است
گرسنه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس